جدول جو
جدول جو

معنی سنگ ریزه - جستجوی لغت در جدول جو

سنگ ریزه
خرده سنگ، ریگ، حصاء، حصیٰ، حصبا
تصویری از سنگ ریزه
تصویر سنگ ریزه
فرهنگ فارسی عمید
سنگ ریزه
از توابع دهستان اسفیورد شوراب ساری
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رنگ ریز
تصویر رنگ ریز
رنگرز، صباغ، کنایه از حیله گر، نیرنگ باز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنگ یده
تصویر سنگ یده
نوعی جادوگری که ترکان و مغولان در جنگ ها با سنگ مخصوصی به نام یده انجام می دادند و معتقد بودند می توانند در هر فصل از سال برف و باران نازل کنند و باعث شکست دشمن شوند، یده، جدامیشی
فرهنگ فارسی عمید
(سَ گِ یَ دَ / دِ)
سنگی که در بدن حیوانات تولید گردد. (ناظم الاطباء) ، سنگی است که هرگاه عزیمت بر آن خوانده بر کف دست مقابل آسمان کنند ابر و باران بسیار ببارد و این عمل در ترکان شایع است. حجرالمطر. (از آنندراج) :
اشک را موی کشان تا سر مژگان آورد
کار سنگ یده از نالۀ نی می آید.
صائب (از آنندراج).
عاشق که چو باران نکند گریه ندیدم
سنگ دل خوبان همه سنگ یده باشد.
محسن تأثیر (از آنندراج).
باعث ریزش مژگان سرشکم شده ست
دل سنگین تو سنگ یده را می ماند.
میرزا رضی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ زَ / زِ)
ریگ و رمل و خرده سنگ و پاره سنگ. (ناظم الاطباء). حصی ̍. (منتهی الارب). حصباه، حصاه. (دهار). کنکث. (دهار). حصباء. (نصاب الصبیان) (منتهی الارب) : صحرا ریگ و سنگریزه بسیار داشت. (تاریخ بیهقی).
جانست نه سنگریزه بنشین
با جان مکن این ستیزه بنشین.
نظامی.
چرا در سنگریزه کان کنم کان
چه بی روغن چراغی جان کنم جان.
نظامی.
کردم ز سنگریزه ره توتیای چشم
تا آنچه کس ندید بدیدم بصبحگاه.
خاقانی.
سنگریزه گر نبودی دیده ور
چون گواهی دادی اندرمشت در.
مولوی.
، نوعی از آش. (ناظم الاطباء) :
دادیم صلای سنگریزه
بشنو تو نوای سنگریزه.
بسحاق اطعمه.
، الماس ریزه هایی که جواهری برای فروش دوره میگرداند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَگِ شی شَ / شِ)
سنگی که بگداز آورده از آن شیشه سازند. (آنندراج) :
این سنگ شیشه که دلش نام کرده ای
از آتش فراق بسی خواهد آب شد.
سیدحسن خالص (از آنندراج).
دل شکسته بکوی تو بس که شد پامال
چو سنگ شیشه ز خاکش صفا نمایان است.
شفیع اثر (از آنندراج).
علاج غیر مکافات نیست ظالم را
که سنگ شیشۀ ما شیشه میشود آخر.
محمد اسحاق شوکت (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ گِ)
حجرالاسود. (شرفنامۀ منیری) :
بشب چون مردمک را جلوه گاه است
که در کعبه محک سنگ سیاه است.
حکیم زلالی (از آنندراج).
رجوع به حجرالاسود شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی است از دهستان میان ولایت بخش حومه شهرستان مشهد. دارای 231 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(سَ گِ)
مجازاً حائل و مانع از چیزی. (آنندراج) (از مجموعۀ مترادفات ص 228). مزاحم. مانع. انگل. (ناظم الاطباء) ، متعرض راه. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دهی از دهستان میمنداست که در بخش مرکزی شهرستان فیروزآباد واقع است و 268 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سنگریزه
تصویر سنگریزه
ریگ و رمل و خرده سنگ
فرهنگ لغت هوشیار
ریگ، رمل، خرده سنگ
متضاد: صخره
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مرتعی در کجور، پر سنگ و ریگ
فرهنگ گویش مازندرانی
دیوار سنگی
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی در حوزه ی کارمزد سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
مزرعه ای در شمال غربی بالا جاده ی کردکوی، مرتعی در حوزه
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان اسفیورد شوراب ساری
فرهنگ گویش مازندرانی